اسلام به تفکر و تعلیم و تعلم، مشورت با متخصص اهمیت زیادی می دهد. در برابر پیروی ازباورهای غیر منطقی، خرافات و تقلید کورکورانه را مردود می شمارد. در اصول دین هر گز اجازه نمی دهد ما بدون تحقیق دین را بپذیریم و در فروع دین(احکام) نیز ما را تشویق به تفقه در دین می کند و اگر کسی نتواند دراحکام تخصص پیدا کند لازم است طبق «سیره عقلایی» به متخصصان و فقیههان رجوع کند. دشمنان نظام اسلامی ما که از حکومت اسلامی و مرجعیت ضربه خورده اند مدت ها است که تلاش دارند اصل مرجعیت و تقلید که اصل عقلایی و متکی برعقل است و پشتوانه و قدرت محکمی دارد را ویران کنند و به همین دلیل شبهات زیادی وارد کرده اند که با شبه زدایی کارشناسان اسلام توطئه شوم شان ناکام مانده است. اسلام افراد غیر آگاه را تشویق می کند تا به جای تقلیدکورکورانه از آگاه مسائل خود را بپرسند، متن زیر حکایت از تقلید کورکورانه دارد:
گویند در روزگاران قدیم یک روحانی به روستائی رسید. با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستند و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواند آن شب پیش نمازآن روستا باشد. کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش ندیده بود، با خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم که من نمازبلد نیستم که خیلی زشت است، بنابراین بدون آنکه توضیحی بدهد، موافقت کرد. همان شب او تمام اهالی را جمع کرد و برایشان موضوع آمدن پیش نماز را شرح داد و در آخر گفت که قواعد نماز را بلد نیست و پرسید چه کسی از میان شما این قواعدرا میداند؟نگاه های متعجب مردم جواب کدخدا بود.دست آخر یکی ازپیرترین اهالی روستا گفت "تا آنجا که من میدانم برای مسلمان بودن لازم نیست خودت چیزی بلد باشی، کافیست هرکاری که پیش نماز کرد، ما هم تقلید کنیم" .با این راه حل، خیال همه آسوده شد و برای اقامه نماز به سمت مسجد قدیمی حرکت کردند. مرد روحانی در جلوی صف ایستاد و همه مردم پشت سرش جمع شدند. آقادستها را بیخ گوش گذاشت و زمزمهای کرد، مردم هم دستها را بالا بردند و چون دقیقانمیدانستند آقا چه گفته است، هرکدام پچ پچی کردند.آقا دستها را پائین انداخت و بلند گفت الله اکبر، مردم هم ذوق زده از آنکه چیزی را فهمیدند فریاد زدندالله اکبر.باز آقا زیر لب چیزی خواند، مردم هم زیر لب ناله میکرند.آقادستهایش را روی زانو گذاشت و چیزی گفت، مردم هم دستهایشان را روی زانوگذاشتند و نالهای کردند، آقا دوباره سرپا شد و گفت الله اکبر، مردم هم سرپا شدند وفریاد زدند الله اکبر. آقا به خاک افتاد و چیزهائی زیرلب گفت، مردم هم روی خاک افتادند و هرکدام زیر لب چیزی را زمزمه کردند آقا دو زانو نشست، مردم هم دو زانو نشستند. در این هنگام پای آقا در میان دو تخته چوب کف زمین گیرکردو ایشان عربده زدند آآآآآآآآخ، مردم هم ذوق زده فریاد کشیدند آآآآآآآآآآخ. روحانی در حالی که تلاش میکرد خودش را از این وضعیت خلاص کند، خود را به چپ و راست می انداخت و با دستش تلاش میکرد که لای دو تخته چوب را باز کند، مردم هم خودشانرا به چپ و راست خم میکردند و با دستانشان به کف زمین ضربه میزدند.روحانی فریاد میکشید "خدایا به دادم برس".از درد به زمین چنگ میزد و از خدا یاری میخواست، مردم هم به زمین چنگ زدند و از خدایاری خواستند. باری بعد از سه چهار دقیقه، آقا توانست خود را خلاص کند و درحالیکه از درد به خود میپیچید، نگاهی به جمعیت کرد و از درد بی هوش شد.جمعیت هم نگاهی به هم کردند و خود را روی زمین انداختند و آنقدر در آن حالت ماندندتا آخوند به هوش آمد. او که از شدت درد به خود می پیچید به خانه کد خدامنتقل شد و به مردم گفت خودتان نمازتان را بخوانید، فردای آن روز آن مردروحانی آن روستا را ترک کرد و رفت.اما از آن تاریخ تا امروز مراسم نماز جماعت به امامت کدخدا در آن روستا برقرار است.البته مردم چون ذکرهای بین الله اکبرها را متوجه نشده بودند، آنها را نمیگویند، در عوض مراسم انتهای نماز را هرچه با شکوه تر برگزار میکنند و تا امروز دوازده کتاب در موردفلسفه اعمال آخر نمازشان چاپ کردهاند.البته انحرافات جزئی از اصول در آن روستا به وجود آمده و در حال حاضر آنها به بیست و دو فرقه تفکیک شدهاند، برخی معتقدند برای چنگ زدن بر زمین، کفپوش باید از چوب باشد، برخی معتقدند، چنگ برهرچیزی جایز است. برخی معتقدند مدت بیهوشی بعد از نماز را هرچقدر بیشتر کنی به خدا نزدیکتر میشوی و برخی معتقدند مهم کیفیت بیهوشی است نه مدت آن. باری آنها در جزئیات متفاوتند ولی همه به یک کلیت معتقدند.
خدایا آنرا که عقل دادی چه ندادی؟
و آن را که عقل ندادی چه دادی؟