هوا گرم بود پیرمرد مسنّی که روحانی بود درآن هوا زیر برق آفتاب ایستاده بود. سوارش کردم. برای این که سکوت شکسته شود سر سخن را باز کردم گفتم: حاج آقا جایی هم الان مشغول هستید گفتند بله بیت آقا.

گفتم کدام قسمت؟ من شما را آن جا زیارت نکرده ام؟ بالبخند گفت شما مگر خانه ما هم آمده اید. تازه فهمیدم پیرمرد سر به سرم می گذارد منظورش از بیت آقا خانه خودش بود. او سالمند بود و کار تبلیغ را کنار گذاشته بود.