اینجا میان جمع قفس ها،حسارها...
بیهوده است صحبت پرواز سارها...
بیهوده است فکر شنا...تا کشیده اند
مشتی حسود بر لب دریا.....حصارها
حتی خود خدا هم از اینجا بریده است.....
دریا که غرق گشته در این....انحصارها
خورشید را چگونه به تصویر میکشند......
آنها که بوده اند اسیران غارها
بادی وزید ،شعله سرما..... زبانه زد
یخ زد امید در دل خون ، انارها.....
یادی کن .....از دلی که اسیر قفس شده است
ای یادگار نسل پرستو تبارها...
روزی بیا ....به خاطر آنها که عاشقند...
خطی بکش به روی تمام مدارها.......

 

"ما همچنان منتظر ظهور هستیم"