شب سوم ماه محرم
حضرت رقیه (س)
شب سوم محرم رسم است دست به دامن سه ساله ی حسین (ع) حضرت رقیه (س) میشوند، دست های کوچکی داره، اما گره های بزرگی را باز میکنه، این دختر آنقدر تو خرابه ی شام گریه کرد و بهانه ی دیدن بابا گرفت که با ناله اش گرییه ی اهل بیت هم بلند شد، یک وقت به دستور یزید سر امام حسین (ع) را داخل تشتی گذاشتند و برای طفل سه ساله ی حسین بردند، رقیه صدا زد: عمه جان زینب، من که از شما غذا نخواسته بودم فقط بابا را خواستم، یک وقت عمه اش گفت: رقیه جان، بابایت در همین جاست، رقیه پارچه را از روی طبق برداشت، عمه اش گفت: این سر پدرت حسین است، سر را برداشت و به سینه اش چسباند، صدا زد بابا جان: چه کسی رگ های گردنت را بریده، چه کسی مرا در کودکی یتیم کرده، دختر بی بابا به کی پناه ببره تا بزرگ بشه، کاش چشم نداشتم و این صحنه را نمیدیدم، قربان لبهای خونی ات شوم، بابا جان ، از بس که دخترت را با تازیانه میزدند ببین تنم کبود شده و از سیلی آن نامرد صورتم نیلی شده، بمیرم این دختر آنقدر کنار سر باباش گریه کرد تا از دنیا رفت. امشب همه بیاییم مثل خانم رقیه فدایی حسین (ع) بشیم و بلند صدا بزنیم: یا حسین...