شب نهم محرم
روضه ی حضرت ابالفضل علیه السلام
امروز به دلم افتاده که همه شما را کنار نهر علقمه ببرم. ای گرفتار! مریض دار! حاجت دار! مبتلا! درد دار! که گوشه و کنار این مجلس نشسته ای، خدا می خواهد به برکات پسر علی (ع) امروز حوائجت را بخواهی. بگویم؟ راوی می گوید: بالای بلندی بودم، یک وقت دیدم گرد و غبار بلندی شد. دیگر عباس را ندیدم. یک وقت خیره خیره نگاه کردم دیدم خون از دستهایش می ریزد و بند مشک را به دندان گرفته است. آقا ابالفضل! این مردم دلشان می خواهد یک روز عصر در صحن حرمت بنشیند. اگر انگشت لای در ماشین بماند داد می زنی. آی بمیرم دستهایش را قلم کردند. می فهمی دست قلم شده یعنی چه؟ آی خدا! بعد از آن که دستهایش را بریدند بمیرم یک تیر به چشمش زدند. محاصره اش کردند؛ تیر بارانش کردند. ای خدا! دست ندارد تا تیر را بیرون بیاورد. نانجیبی جلو آمد یک عمود آهنین به فرق
ابا لفضل (ع) زد .
مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری می گوید: می دانی چرا در میان شهدای کربلا فقط به ابالفضل(ع) باب الحوائج می گویند؟ برای اینکه تمام شهدای کربلا که لب تشنه بودند، غیر از ابالفضل(ع) هیچ کدام لب تشنه شهید نشدند. هر کدام که می خواستند از دنیا بروند پیغمبر(ص) می آمد یک ظرف از آب کوثر می آورد، او می خورد و سیراب می شد. مگر پیغمبر(ص) برای ابالفضل آب نیاورد؟ چرا آب برایش آورد. فرمود: عباسم بخور! گفت: نمی خواهم آقا. بشنو تا برایت بگویم و ابالفضل (ع) را بشناسی. صدا زد: عباسم! همه از دست من آب خوردند. آنهایی هم که بعد بیایند آبشان خواهم داد. تو چرا آب نمی خوری؟ یک وقت صدا زد: آقا! مگر صدای العطش بچه ها را نمی شنوی؟ همه صدا بزنید! ابالفضل! ابالفضل!...
« اللهم صل علی محمد و آل محمد، بحق الحسین یا الله »