استاد زبان انگلیسی درس متون روان شناسی، اون روز بد جوری بد قلق شده بود. از یکی یکی می پرسید و با یک بهانه می گفت درس را مطالعه نکرده اید. تا این که نوبت حاج آقا ....رسید. گفت حاجآقا بخوان و سلیس ترجمه کن. حاج آقا لبخندی زد و گفت محاله من نمی خونم. استاد که انتظار این را نداشت با تعجب سرش را بلند کرد و گفت چی؟ حاج آقا گفت بله درست شنیدید. شما امروز الکی گیر دادید و اشکال می گیرید استاد من مطمئنم امروز صبح باهمسرت مشاجره داشته اید درسته. تعارف را بگذار کنار درست میگم. استاد که غافل گیرشده بود گفت واقعیت اش اینه که حق با شماست. حاج آقا بلند شد رفت شیرینی گرفت و آمد وگفت خواهش می کنم تماس بگیرید منزل با همسرتون آشتی کنید.
استاد گوشی رو برداشت شماره همسرش را گرفت: الو سلام عزیزم خوبی...