روزی یک مهمان از اطراف همدان برای یکی از هم حجره ای های من آمده بود. آن زمان یک نفر عراقی از اهل بصره هم با ما هم اتاق بود او اصلا فارسی بلد نبود. وقتی مهمان فهمید که او عراقی است رو کرد به من و در حالی که با انگشت زیر گلویش می کشید می گفت یاالا ترجمه کن بهش بگو امشب همین که خوابیدی پخ پخ. دوست عربم وحشت زده گفت: ماذا یقول؟ (چی میگه ؟)
من که دیدم حسابی ترسیده گفتم: چیزی نیست می خواد باهات دوست بشه . گفت: اما انا اخاف منه، من اشارته افهم شیئا آخر انا لا انام هذه اللیله فی الطابق(ازش می ترسم از اشاره های او چیز دیگری می فهمم من امشب تو این طبقه نمی خوابم)
دوست همدانی که فهمیده بود من دارم دلداریش می دم گفت: فایده ندارد من خودم باهاش صحبت می کنم گفت: ببین عراقی من امشب می کشمت شما بصره ای ها دوستان اسیر من را بادمپایی ازشون پذیرایی کردید حالا اومده اید اینجا جا خوش کردید.
او را آرام کردم بعد گفتم: هر عراقی ای که بعثی نیست و خودش برضد صدام فعالیت می کرده برادرش سال هاست توسط حزب بعث اسیر شده و معلوم نیست زنده است یا نه و...
مهمان همدانی ما از شنیدن این سخنان متاثر شد و از من خواست که از طرف او از دوست عربم معذرت خواهی کنم. فردای آن روز هنگام خداحافظی وداع این دو نفر که با هم دوست شده بودند و زبان هم را متوجه نمی شدند دیدنی بود.