یکی از طلاب که لباس روحانی ندارد می گفت پشت چراغ قرمز بودم تو آینه دیدم یکی از دوستان معمم و روحانی ام پشت سرم است ولی او متوجه من نبود چراغ سبز شد و من ایستادم تا او را متوقف کنم پلیس به من گفت:

چرا حرکت نمی کنی؟!

گفتم: می خوام حال حاج آقا که پشت سرم است را بگیرم موافقید ؟

آقا پلیسه هم که از خداش بود برق در چشمانش درخشید و با لبخند جواز را صادر کرد و من ایستادم و حاجی بوق می زد که برو. من عمداً ایستادم. لحظات آخر با سرعت رفتم تا حاج آقا آمد حرکت کنه چراغ دوباره قرمز شد.