سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 237715
  • بازدید امروز: 16
  • بازدید دیروز: 19
  • تعداد کل پست ها: 198
درباره
مجاهد[363]

اینجا دغدغه های ذهنی یک طلبه بیان میشود .... طلبه ای از نسل نو که باور دارد دین تنها راهگشای طریق انسانیت است و لاغیر ...اما با تمام این وجود ما متهمیم ... آقا جان ! ما متهمیم ، ما را در یاب !!!

جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
صفحات مجزا
لوگوی دوستان
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی



ابر برچسب ها

هوا گرم بود پیرمرد مسنّی که روحانی بود درآن هوا زیر برق آفتاب ایستاده بود. سوارش کردم. برای این که سکوت شکسته شود سر سخن را باز کردم گفتم: حاج آقا جایی هم الان مشغول هستید گفتند بله بیت آقا.

گفتم کدام قسمت؟ من شما را آن جا زیارت نکرده ام؟ بالبخند گفت شما مگر خانه ما هم آمده اید. تازه فهمیدم پیرمرد سر به سرم می گذارد منظورش از بیت آقا خانه خودش بود. او سالمند بود و کار تبلیغ را کنار گذاشته بود.








پشت ابر، و شاید همین نزدیکی، برای خورشید.

در کلبه تنهایی قلبم پنجره ای است که به سمت تماشای طلوع خورشید باز می شود.

پشت پنجره هر روز گلدانهای عاطفه را با اشک انتظار آب می دهم و صبحگاهان شبنم چشمهای نرگس را با سرانگشت لرزان احساس پاک می کنم.

کجاست جمعه موعود...؟ سالهاست صبحهای جمعه، ندبه گویان بااشک و مژه چشمهایم را شسته و جارو می زنم تامگر قدمگاه تو شود ودر غروب غم انگیزش «سمات » را زمزمه می کنم و اشک حسرت می ریزم.

بیا که در آیینه انتظار، عنکبوت، ترک در، تنیده و تصویر غمم را هزار برابر می کند.

بیا تا سفره دلم را برایت بازکنم، بیا و شش سین ناقص شادی مارا با سین سلام گرمت هفت سین کن.

خورشید هزاران سال از مشرق طلوع کرده ولی بیدارمان نکرد مگربا طلوع مغربی تو این بار از خواب زمستانی برخیزیم.

بیا و با دم مسیحایی ات «و نرید ان نمن...» را فریاد کن تامستضعفان خاک نشین وارثین افلاک نشین گردند...»

بیا و دکمه های صبر را بازکن و آستینهای «اشداء علی الکفار»را بالا بزن. باگامهای «کانهم بنیان مرصوص » گلهای مصنوعی و بی احساس فرهنگ بی ریشه غرب رادرهم بکوب تا غنچه های زیبای محمدی فرصت خندیدن بیابند و با شمیم خوشبوی اسپند و صلوات شبنم شوق نثارت کنند.

بیا و با مشت آهنین و پر قدرت «و اعدوالهم مااستطعتم من قوه » در دهان تساهل و تسامح بکوب تا بفهمند آب زلال اسلام باگنداب لیبرالیسم از یک جوی نمی رود. تا بفهمند کبوتر با کبوترباز با باز تا بفهمند اسکناسهای چپاول و ربا را نمی شود وسطنماز شمرد.

تا بفهمند که خورشید نورانی اسلام با آیینه توجیهات آنها درچاه سیاه مغالطات منعکس نمی شود تا درک کنند که ما از گل نرگس ولاله، گل کاغذی نمی سازیم، تا بفهمند ما گل محمدی را بی صلوات بونمی کنیم.

بیا و بگو که چپ و راست نباید باهم مچ بیندازند، بلکه بایدید واحده شوند; باید حتی تا حد قطع شدن بکوشند تا مشک زلال مکتب را به خیمه گاه ظهور برسانند.

بگو که دین وآزادی یقه یکدیگر را نگرفته اند، بلکه آزادی سایه نشین دین است.... . .

وزیدن بگیر و گلبرگهای سرخ لاله ها را که در گلزار اعظم عشق،به شوق تو به تحصن نشسته اند را نوازش کن.

بیا و برکفن من که آن را به سرم پیچیده ام آیه «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا» را امضا کن...

و من می دانم در صبحی جمعه رنگ قاصدکهای سبک پر خبری سنگین را رقصان بدوش خواهند آورد. و من از همان پنجره ای که غروب را می گریستم، طلوع را خواهم نگریست; و گلهای تازه شکفته را برقدمهای عابری تنها خواهم ریخت







الان شهریه طلاب ایرانی و غیرایرانی به شکل سنتی داده می شود یعنی طلاب از دفتر مراجع معروف با ایستادن در صفهای مختلف این شهریه را که برای هزینه های ضروری زندگی است، می گیرند. یکی از طلاب برایم نوشته بود؛ فرزند خردسالم را با خودم برده بودم شهریه بگیرم. صفوف مختلفی ایستاده بود فکر می کردم به او سخت گذشته تا این که شب در بین مهمان ها گفت که به او خوش گذشته.. آخه او بین مهمان ها داد زد: بابا اگه بچه خوبی باشم بازم منو می بری پول جمع کنیم.







برای تدریس به مدرسه علمیه می رفتم که یک نفر جلوی من را دم در مدرسه گرفت و گفت کمکم کن محتاجم. به اوگفتم چرا کار نمی کنی گفت پایم مشکل دارد به او گفتم کمی راه برو. کمی راه رفت گفتم حالا من راه می روم ببین. من که وضعیت بدتری داشتم کمی راه رفتم و او با تعجب به من نگاه کرد. بعد گفتم گلو و ریه های من وضع داغونی دارد و گاهی نمی توانم جلوی سرفه هایم را بگیرم. پس خدا خیرت دهد برو بچسب به کار و گدایی نکن که کار زشتی است.







 

در کلاس احکام پرسیدم:

بچه ها کی می دونه بچه ممیزبه کی می گویند.

یکی سریع دستش را بلند کرد و گفت ما بگیم مابگیم.

گفتم بفرمایید.

اشاره کرد به لیلا.

گفتم یعنی چه؟ توضیح می دهی؟

گفت همه تو کلاس می دونند فامیل لیلا، ممیز است.







 

استاد زبان انگلیسی درس متون روان شناسی، اون روز بد جوری بد قلق شده بود. از یکی یکی می پرسید و با یک بهانه می گفت درس را مطالعه نکرده اید. تا این که نوبت حاج آقا ....رسید. گفت حاجآقا بخوان و سلیس ترجمه کن. حاج آقا لبخندی زد و گفت محاله من نمی خونم. استاد که انتظار این را نداشت با تعجب سرش را بلند کرد و گفت چی؟ حاج آقا گفت بله درست شنیدید. شما امروز الکی گیر دادید و اشکال می گیرید استاد من مطمئنم امروز صبح باهمسرت مشاجره داشته اید درسته. تعارف را بگذار کنار درست میگم. استاد که غافل گیرشده بود گفت واقعیت اش اینه که حق با شماست. حاج آقا بلند شد رفت شیرینی گرفت و آمد وگفت خواهش می کنم تماس بگیرید منزل با همسرتون آشتی کنید.

استاد گوشی رو برداشت شماره همسرش را گرفت: الو سلام عزیزم خوبی...








 

 

به یک روحانی گفتم شنیده ام وقتی محل خودتان می روید سخنرانی نمی کنید   !

 چرا تو که سال ها در قم درس خوانده ای وقتی به محل خودتان می روید سخنرانی و موعظه نمی کنید.

 با خنده گفت: خدا رحمت کند سعدی رو:

 

نه عجب گر فرو رود نفسش

 

عندلیبی، غراب هم قفسش

 

 

بله نباید تعجب کنیم اگر ببینیم در قفسی کلاغ و بلبل در یک قفس باشند و بلبل با قارقار کلاغ سکوت اختیار کند.

 بعد آهی کشید و گفت:

 مردی در محل ما قبلاً واسطه در معامله و داد و ستد بود. بعد به مسجد آمد و در مجالس ترحیم از شرکت مردم در مراسم تشکر می کرد.

 بعد پیشرفت کرد و با مرگ قرآن خوانی کرسی او را گرفت و سپس به جای قرآن مداحی کرد و الان سخنرانی هم می کند.

 مردم روستا با سواد و بی سواد هم با شرکت و ماندن در سخنرانی های او راضی به کارش هستند و حتی از او هم دعوت می کنند در مقابل از روحانیون با سواد هم دعوتی ندارند.

 من هم نمی خواهم خودم را بر مردم تحمیل کنم البته افراد اهل دقت تلاش می کنند با جلسات خصوصی تبادل نظر کنیم.

 







 

در حال رفتن برای نماز بودم .. دیدم دو تا جوان موبایل به دست دارند به صدای خواننده ای گوش می دهند .

 

جلوتر که آمدند فهمیدم خواننده زن است و آنها همینطور که به آن گوش می دادند از جلوی من عبور کردند.

 

من هم با کمی فاصله گرفتن از آنها که صدا را نشنوم ، پشت سرشان حرکت می کردم یهو یکی از آنها به دیگری گفت برو تو عمقش ( عمق صدای خواننده) ببین چه معنایی داره !!

 

من هم تا این جمله رو شنیدم فوری با صدای بلندی که آنها بشنوند گفتم عمقش جهنمه !

هر دو یه نگاهی به من کردند و راهشان را به سمت ... ادامه دادند







 

وقتی از نماز جمعه برگشتم حجره درش باز باز بود و نامرتب، از هم حجره ای هایم خبری نبود .

 

یکی از طلاب مدرسه که منو هاج و واج می دید به سراغم آمد و گفت: یه کودک 10- 12 ساله ساعت 12آمد مدرسه و به آقای حیدری گفت بابا مرد. دوستت هم که غافل گیر شده بود. گریه کنان لباسش را می کشید و دکمه های پیراهنش ریخت. چند لحظه بعد بر خود مسلط شد بلند شد رفت وضو گرفت و آیاتی از قرآن را تلاوت کرد. بعد رفت حجره یکی از طلاب که بیمار بود و گفت امروز آمپولت را کمی زودتر باید بزنم چون برام کار مهمی پیش آمده است. من با او رفتم.در غسالخانه باباش رو می بوسید و با صدای خوبش می خواند و اشک زن و مرد را در آورد:

 

من که از بی حاصلانوم چون ننالم

 

مو که دور از گلانوم چون ننالوم

 

نشسته بلبلان با گل بنالند

 

مو که دور از گلانوم چون ننالوم

 

من از آن مدرسه رفتم چند سال بعد دوستم را دیدم قدش خمیده بود گفتم تو کونگ فو کار بودی چرا به این وضع افتادی. گفت: با بابام دوست صمیمی بودم بعد از او به خدا کمرم شکست







 

 

 با شنیدن خبر مربوط به رد صلاحیت هاشمی و مشایی، تقریبا همه انتظار واکنش نامتعارف هاشمی نسبت به این مسئله را می کشیدند. این را حتی می توان در خبرهای جسته و گریخته مبنی بر برخی اعلام آماده باش های امنیتی نیز یافت. اما این مسئله با اندک توجهی از همان اول مردود می نمود. هرچند این ادعا بعد از رفتار نسبتا متعارف هاشمی نسبت به رد صلاحیتش آسان باشد. اما نگاهی به زیرکی هاشمی مسئله را برایمان روشن می کند. البته هاشمی به هیچ وجه تصور رد صلاحیت شدن را نمی کرد، اما حالا که رد صلاحیت شده بیش از همه می داند که اعتراض به این موضوع نتیجه ای جز مرگ سیاسی وی نخواهد داشت. لذا وی با رفتاری نسبتا مناسب از یک طرف در پی جبران صدمه ای است که از این رد صلاحیت به او وارد شده و از طرف دیگر به دنبال زنده نگه داشتن خودش در فضای سیاسی کشور است .

از طرفی حضور هاشمی تقریبا باعث ایجاد نوعی اتحاد در بین گروهها و طیف های مختلف زاویه دار با نظام شد. این نیز دستاوردی است که بعید است هاشمی به دنبال آن نبوده باشد. البته در هر صورت حضور هاشمی و رد شدن وی در مجموع به ضرر وی تمام شد. وقتی برخی مواضع شاذ علی مطهری و رسانه های بی بی سی و صدای آمریکا را در نظر بگیریم به شکست هاشمی در این بازی بیشتر پی خواهیم برد. علی مطهری و خارجیان از مدتها قبل و نیز همین روزها هاشمی را تحت عناوینی چون شناسنامه انقلاب، پدر انقلاب و ستون انقلاب و ... معرفی می کردند. بدیهی است رد صلاحیت شخصی با سوایق طولانی در انقلاب و حضور در مناصب حساسی چون ریاست مجلس و ریاست جمهوری و .... به معنای حذف اوست. موضوعی که خاتمی به خوبی می دانست و کاندید نشد.

در مجموع رد صلاحیت هاشمی تفاوت اساسی با رد شدن افرادی چون زاکانی دارد، رد شدن هاشمی به معنای حذف وی است. این را با توجه به سابقه وی می توان دریافت. رئیس جمهور سابق دیگر صلاحیت ریاست بر قوه مجریه را ندارد. اما فردی چون زاکانی کاملا متفاوت از هاشمی است 

از طرفی بعید است که دشمنان برای این انتخابات برنامه ریزی نکرده باشند. این را از هشدارهای جدی امام خامنه ای و نیز برخی مواضع تحلیل گران و مسئولین غربی به راحتی می توان درک کرد. پس طرح و برنامه ای وجود دارد و انشالله در این خصوص بیشتر خواهم نوشت..

 مشایی رد صلاحیت شده و فعلا وی و احمدی نژاد با ظالم خواند شورای نگهبان سعی می کنند با هزینه کردن از رهبری ایشان را به تصمیم برسانند و تایید صلاحیت مشایی را به هر نحو ممکن از امام خامنه ای بگیرند.






صفحات :
|  <  1  2  3  4  5  >  |