سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 242714
  • بازدید امروز: 24
  • بازدید دیروز: 25
  • تعداد کل پست ها: 198
درباره
مجاهد[363]

اینجا دغدغه های ذهنی یک طلبه بیان میشود .... طلبه ای از نسل نو که باور دارد دین تنها راهگشای طریق انسانیت است و لاغیر ...اما با تمام این وجود ما متهمیم ... آقا جان ! ما متهمیم ، ما را در یاب !!!

جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
صفحات مجزا
لوگوی دوستان
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی



ابر برچسب ها

 

یکی ازهمکارانم که از بچه های شمالی باحال و از عتیقه های ایام جنگ است و مشاور و استادطلاب خارجی است می‌گفت:« یکی می‌مرد زدرد بی نوایی یکی می‌گفت زردک میخواهی» جریان طلاب است . در برنامه خودم گاهی برای رفع مشکلات طلاب به خانه‌آنها سر می زنم . شبی به خانه یکی از طلاب رفتم اجاره نشین در منطقه ای محروم از قم. می گفت این جا احساس امنیت نمی کنم پر لات و ولگرد است گاهی تو کوچه به من میگند از کشورش آمده مفت خوری . من فوق لیسانس الکترونیک دارم در کشورم کاربرایم خیلی زیاد بود با خانواده ام که سنی متعصب بودند در افتادم چون هفت سال تمام همه کتاب های شیعه را در کتابخانه خواندم با الغدیر انس زیادی دارم و......به خاطر این که شیعه شدم اعلام کردند این مرتد شده به پدر ومادرم ناسزا میگن و اعلام کردند کسی به او زن ندهد من تنها رفیقم الان حضرت معصومه(س) است بزرگ ترین پارتی من تو دنیا افتخار هم میکنم...

مشکلات اقتصادی زیادی داشت گفتم چگونه زندگی می کنی گفت این فرش را می بینی .....چند شب پیش استاد اخلاق مدرسه به خانه ام آمده بود ما اول چندتا تکه موکت پهن کرده بودیم وتازه کل این جا هم فرش نشده بود استاد که به خانه من آمد وقتی وضع من رو دید زد زیرگریه از جا بلند شد بیچاره رفت بود یکی از فرش‌های زیر پا شو جمع کرده بود برای ماآورده بود.







 

 

 

بعد از چند سال برف سنگینی آمده بود طلاب جنوبی که کمتر از ما برف دیده بودند از ما خوشحال تر بودند. اغلب طلاب مدرسه مشغول برف بازی و درست کردن آدم برفی و خونه و...شده بودند که مسئول مدرسه از صدای بلند گوی مدرسه اعلام کرد: طلاب محترم شئون طلبگی را رعایت کنید   .

کسی گوشش بدهکار نبود. بعد از سال ها برف باریده بود و آنها نشاط زیادی از برف بازی کسب می کردند.

چندین بار دیگر این تذکر از بلند گو مطرح شد. امّا فایده ای نداشت. مسئول مدرسه جملات خود را تصحیح کرد و بار آخر چنین اعلام کرد: طلاب محترم حین برف بازی شئونات طلبگی را رعایت فرمایید







 

تازه  بودکه آمدم حوزه، نماز مغرب و عشاء با چند تا از دوستانم پشت سر حاج آقایی جوان خوش تیپ و خوش اخلاق و خوش لحن می خواندیم هنوز وقتی به حالی که موقع نماز داشت فکر می کنم به حالش غبطه می خورم.

متوجه شدم در صف نماز پیر مردهامنظم نمی ایستند بعد از نماز به حاج آقا گفتم آخر صف پیرمردها از شما هم جلو تر میرود و نماز جماعتشان به هم می خورد .

حاج آقا لبخند ملیحی زد و گفت: طلبه ای گفتم: بله.

گفت:چه خوب فردا زودتر آمدی به آنها تذکر بدهید.

فردا رفتم جلوی جمع ایستادم و به آنها گفتم صف باید از امام جلو نرود . پیر مردی گفت: آقا پسر چند سالته گفتم 18سال. گفت: خیلی کوچیکی که بخواهی به ما چیز یاد بدهی بعد اشاره کرد به پیرمرد کناری اش و گفت: این آقا رو می بینی ؟ نجف هم چندسال درس خوانده اما ادعایی نداره شمادوروز حوزه درس خوندی ....هنوز حرف او تمام نشده بود که پیرمردی به حمایت من قیام کرد و گفت : آقا به سن و سال نیست این جوان درست میگه .

جنگ پیر مردها در گرفت و کلاه همدیگر را پرت می کردند و سر هم داد می زدند. با ورود آقا صلوات در مسجد پیچید و بساط شلوغی برچیده شد.

بعد از نماز رفتم کنار سجاده نشستم و گفتم حاج آقا چیزهایی می دانستید که خودتان تذکر ندادید .

حاج آقا با لبخند گفت: بله شما تواین مسیر باید حوصله داشته باشید.

عادات کج را نمی توان با یک تذکر مستقیم تغییر داد زمان وتدبیر و ظرافت لازم دارد.

 







 

گاهی باخود فکر می کنم که درصدر اسلام مردم چه ایمانی داشته اند که خانه و کاشانه خود را در مکه رها کردند و به مدینه رفتند و انصار چه ایمانی داشتند که آنها را پذیرفتند چه اعتقادی داشتندافرادی که در کنار پیامبر(ص) بودند و ملاک برتری را طبق معیار پیامبر خویشتنداری درطاعت و از معصیت (تقوا)می دانستند و سیاه و سفید برابر بودند. کسی خوشه بندی نمی شدو مردم به شکل مساوی دریافت می کردند.

اماداستان

چند ماه قبل طلبه ای سیاه پوست مورد بی احترامی چند جوان با پول ولی بی ادب قم قرار گرفتند آنها با ماشین های به ظاهر خوشکل خود دور او که پیاده بود می گشتند و مزاحم او شده بودند فرد متدینی که از آن جا عبور می کرده به کمک او می رود بعد آن فرد این مشکل را به مسئولان امورطلاب خارجی مطرح کرد و خواست بیشتر از آنها حمایت کنند از این طلبه پرسیدند خوب چرانیامدی به ما بگویی گفت من این مسئله را همانجا دفن کردم و گذشتم به هیچ کسی نگفتم فقط با امام زمان درد دل کردم نخواستم کسی نسبت به شیعیان در ایران نگاه بدی داشته باشد به همسرم هم چیزی نگفتم ترسیدم این مسئله را ناخودآگاه به کشورمان ببرد و به اقوام وآشنایان بگویند ونگاه عالی شان به مردم ایران عوض شود.







در جلسه ای دوستانه یکی ازروحانیون به پدری که پسرش دانشجوی 27 ساله بود و اصرار می کرد که او باید اول تحصیلش را تمام کند، بعد سربازی و بعد شغل و..آنگاه ازدواج کنند گفت: ازدواج یک «نیاز اساسی» است که از جهتی مثل گرسنگی است شما به فرزندت می گویی تو الان گرسنه نیستی و نباید درخواست غذا کنی یا باید از نیاز او مطلع شوید؟ شما همه مشکلات را شمردید ولی مشکل مجرد بودن را جزء مشکلات به حساب نیاوردید عطش به ازدواج و سرکوب کردن این نیاز توسط والدین پشتش سیلی ازمشکلات دارد: ازدواج های ناسنجیده، وسواس بعدی در انتخاب همسر، عشق ها ووابستگی های شدید و بیمارگونه پسر و دختر، روابط نامشروع و اعتیاد ممکن است نتیجه سرکوب کردن خواسته فرزند باشد.
من خودم به فرزندم که 20 سالش تمام نشده بود گفتم خوب گوشت را باز کن من تا جایی که بتوانم برای ازدواجت اقدام می کنم و کمکت می کنم تو هم می توانی با تلاش، کم توقعی و قناعت وانتخاب همسری قانع ازدواج کنی این را گفتم که فردا اگر دچار گناه شدی مرا مقصر ندانی و حجت را تمام کرده باشم.







در مهمانی ای سخن از ازدواج ساده به میان آمدیکی از آنها گفت در ازدواج اقتصاد، شغل، مسکن و... مهم است. گفتم همین ترم تدریسی داشتم از روحانی ای که خانه ای بسیاری قدیمی ای را اجاره کرده بود پرسیدم چند اجاره می دهی؟ گفت: 160 هزار تومان. دنبال خانه ارزان تر گشتم پول پیش زیاد تری می خواستند من نداشتم با چَک وچانه این خانه را اجاره کردم. با همان شهریه کم طلبگی و قناعت و کمک والدین الحمدلله زندگی آرامی داریم.
یکی از مهمانان گفت طلبه هافرق دارند. آنها کاری به جامعه ندارد و ازدواج شان را ساده برگزار می کنند وبه کم قانع اند ولی الان جوانان هم پرتوقع اند ماشین خوب، خانه شخصی و..میخواهند. گفتم من خودم شاهد بودید که ازدواجم ساده بود مگر من یا بسیاری طلبه هایی که ازدواجش ساده است مجبور بودیم ؟ مشکلات اقتصادی وزیر بارمهریه سنگین نرفتن، گزینش همسری قانع، چشم و هم چشمی نکردن و پرهیز ازتجملات و...سبب ازدواج ساده ی آنها می شود و برای رسیدن به خواسته خود بایدخود فرد تصمیم بگیرد و برای زندگی اش برنامه بریزد. چشم و هم چشمی نکردن وقانع بودن و ساده زیستی و تنطیم خواسته با درآمد کارساده ای نیست باید بازحمت این کار را کرد وگرنه طلاب جوان هم مانند هر جوان دیگری «شهوت» تجمل گرایی، ماشین عالی، تالار عروسی،ولیمه باشکوه و مهریه دهن پرکن و...دارندکه با زحمت و توجه به توصیه های دینی مهارش می کنند. حوزه که دستگاهی ندارد که طلبه جوان را دو روزه قانع و خودساخته شود. از سویی دیگر هم کم نیستند دانشجویانی که ازدواج شان را بسیار ساده و به‌دور از سنت های کمرشکن امروزی برگزار می کنند.







گویند مرحوم آیت الله حاج آقامصطفی خمینی جدای از این که در کسب علم سخت کوش بود به جای خودش هم شوخ طبع بود. شبی ایشان از کنار خانه دوستشان رد می شدند دوستشان مقداری آجر دم درب خانه ریخته بود بنایی کند او همه آجر ها را به جای دیگری منتقل کردند ورفتند صبح زود که دنبال کار خود می رفتند دوستشان را دیدند که متحیر وانگشت به دهان ایستاده از او علت را پرسید گفت برایم خیلی عجیب است من دیروز آجر ها را این طرف ریخته بود الان می بینم همگی آن طرف هستد. البته بعد از این که کمی سر به سر دوستش گذاشتند به او گفتند که کارمن بود







با حالت عرفانی به گروهی که میخندید نگاه می کرد و می گفت می خندند؟: دلم به حال این جماعت می سوزه. گفتند چرا؟ گفت می بینم همگی اینها مردنی هستید. با تعجب گفتند: پیشگویی میکنی یا ادعای علم غیب خندید و گفت نه مگر کسی را هم می شناشی کهماندنیباشد دنیا محل قرار نیست. معبری است که همگی دیر یا زود باید از آن بگذریم.







برخی از علماء بزرگ برنامهتحصیلی یشان در ایام هفته فشرده بود و سخت کوش بودند و در آخر هفته برنامهتفریحی و مباحث های گروهی ملایم تری داشتند روزی برای نهار کلته گذاشتهبودند یکی از علما( ظاهراً) امام خمینی-ره- که دوست داشت سر به سر دوستانشبگذارد. ادعا کرد که من قدرت دارم شما بروید پشت در یکی در بزند و من دراتاق بگویم کیه؟ همه تعجب کردند و گفتند امتحانش ضرر ندارد همگی بیرونرفتند و آن عالم شروع به خوردن غذا کرد. یکی آمد پشت درقفل شده در را زدآن عالم با خونسردی می گفت کیه؟همه شاکی شدند چرا نگفتی؟ او گفت من گفتهبودم من می گویم «کیه؟» ادعا نکردم که اسم او را می گویم







 

روحانی ای درباره زندگی امام حسین -ع- سخنرانی می کرد وقتی به بحث همسران امام رسید و نام همسران وی رابرد، زنی گفت: یعنی امام حسین هم سر زنش هوو آورده؟! اگه می دونستم براش گریه نمی کردم.






صفحات :
|  1  2  3  4  5  >>  >  |