یکی ازهمکارانم که از بچه های شمالی باحال و از عتیقه های ایام جنگ است و مشاور و استادطلاب خارجی است میگفت:« یکی میمرد زدرد بی نوایی یکی میگفت زردک میخواهی» جریان طلاب است . در برنامه خودم گاهی برای رفع مشکلات طلاب به خانهآنها سر می زنم . شبی به خانه یکی از طلاب رفتم اجاره نشین در منطقه ای محروم از قم. می گفت این جا احساس امنیت نمی کنم پر لات و ولگرد است گاهی تو کوچه به من میگند از کشورش آمده مفت خوری . من فوق لیسانس الکترونیک دارم در کشورم کاربرایم خیلی زیاد بود با خانواده ام که سنی متعصب بودند در افتادم چون هفت سال تمام همه کتاب های شیعه را در کتابخانه خواندم با الغدیر انس زیادی دارم و......به خاطر این که شیعه شدم اعلام کردند این مرتد شده به پدر ومادرم ناسزا میگن و اعلام کردند کسی به او زن ندهد من تنها رفیقم الان حضرت معصومه(س) است بزرگ ترین پارتی من تو دنیا افتخار هم میکنم...
مشکلات اقتصادی زیادی داشت گفتم چگونه زندگی می کنی گفت این فرش را می بینی .....چند شب پیش استاد اخلاق مدرسه به خانه ام آمده بود ما اول چندتا تکه موکت پهن کرده بودیم وتازه کل این جا هم فرش نشده بود استاد که به خانه من آمد وقتی وضع من رو دید زد زیرگریه از جا بلند شد بیچاره رفت بود یکی از فرشهای زیر پا شو جمع کرده بود برای ماآورده بود.