سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 238750
  • بازدید امروز: 0
  • بازدید دیروز: 47
  • تعداد کل پست ها: 198
درباره
مجاهد[363]

اینجا دغدغه های ذهنی یک طلبه بیان میشود .... طلبه ای از نسل نو که باور دارد دین تنها راهگشای طریق انسانیت است و لاغیر ...اما با تمام این وجود ما متهمیم ... آقا جان ! ما متهمیم ، ما را در یاب !!!

جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
صفحات مجزا
لوگوی دوستان
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی



ابر برچسب ها

سوال:دو نفر صالح یکى سى سال و دیگرى شصت سال عمر مى کنند چنانچه نفر اول به درگاه خداوند اعتراض کند که چرا مثل برادر خود عمر نکردم تا عبادتم زیادتر واجر و درجه ام فزونتر گردد، چه جوابى دارد؟

جواب:

[اوّل ]: زیادى و کمى عمل یا از جهت کمیت (مقدار) است مثل اینکه یک سال شبها را به نماز و ذکر بیدار باشد و روزها را روزه دار بوده و از تمام دارایى به مقدار ضرورت مصرف نموده و تتمه را در راه خدا انفاق نماید و یا از جهت کیفیت (چگونگى ) است که از حیث شرایط صحت و قبول جامعتر یا ناقص تر باشد مثل اینکه شخصى نماز مغرب و عشاى واجب را بخواند در حالى که با حضور قلب و خشوع و حالت هیبت و حیا و تعظیم باشد، بعد تا صبح بخوابد البته افضل است از کسى که نمازش داراى این حالات نباشد و از اول شب تا صبح مشغول خواندن نماز باشد؛ چنانچه از حضرت رسول ( صلّى اللّه علیه و آله ) در بحارالا نوار نقل نموده :
((صلوة رکعتین خفیفتین فى تمکن خیر من قیام لیلة ))
و نیز عمل کننده اى که ورع و تقواى او بیشتر باشد، عمل او به حسب کیفیت مقبول تر و اجر او عظیم تر و شواهد مطلب بسیار است .
پس از دانستن این مقدمه ، مى گوییم ممکن است کسى که سى سال عمرش ‍ در عبادت بوده و از دنیا برود، خداوند متعال او را در این مدت کم ، توفیقاتى مرحمت فرموده باشد که اعمال سى ساله او به حسب کیفیت مطابق یا زیادتر باشد از اعمال کسى که شصت سال در عبادت عمر نموده است ، بنابراین ، جاى سؤ الى باقى نیست .
جواب دوم :
ممکن است آن کسى که سى سال در عبادت عمر نموده و خداوند او را قبض روح فرموده ، حال او طورى بوده که اگر بیشتر در دنیا مى ماند در اثر ابتلاآت و امتحانات و تغییرات اوضاع معیشت ، موفق به عمل بیشترى نمى شد بلکه ممکن بود آن مقدار از سعادتى که کسب نموده از دست بدهد و در قیامت مى فهمد که مرگ او در آن سن ، لطفى خاص بوده است و جایى براى سؤ ال مذکور نمى ماند که بگوید چرا بیشتر مرا عمر ندادى .
جواب سوم :
ممکن است آن کسى که سى سال بیشتر عمر ننموده ، در اثر سوء اختیار خودش و ارتکاب بعضى محرمات الهیه از قبیل قطع رحم یا قسم دروغ ، مرگ خود را نزدیک نموده باشد؛ چنانچه کسى که شصت سال عمر نموده ، در اثر حسن عمل و بجا آوردن اعمال صالحه که موجب طول عمر مى گردد باشد؛ چنانچه از حضرت صادق ( علیه السّلام ) مروى است : ((کسانى که به سبب گناهان مى میرند، از کسانى که به سبب اجل و تمام شدن مدت عمرشان مى میرند، بیشترند و کسانى که به سبب نیکى کردن زندگى کرده در دنیا مى مانند بیشترند از کسانى که به سبب عمر داشتن ، زنده اند)).
در قیامت که حقایق مکشوف مى شود جایى براى سؤ ال مزبور باقى نماند.







1- اگر دیدیم آخوندی بچه‌‌اش را آورده پارک یا شهربازی تعجب نکنیم. چون بچه‌ی آخوند، آدم است نه آخوند!

2- اگر دیدیم آخوندی با خانمش از یک بوتیک بیرون آمد تعجب نکنیم چون خانم آخوند هم آدم است!

3- اگر دیدیم آخوندی مقابل یک اسباب فروشی ایستاده و دختر کوچولویی مو طلایی‌ کنارش ایستاده و با انگشت به نقطه‌ای از ویترین اشاره می‌کند و پسر کوچولویی  به نقطه‌ای دیگر، تعجب نکنیم. چون هیچ دختر یا پسر بچه‌ای آخوند نیست!

4- اگر عید دیدنی خانه‌ی آخوندی رفتیم و دیدیم که آجیل و شیرینی گذاشت جلوی ما، تعجب نکنیم. چون بالاخره ما که آدم هستیم نه آخوند!

خلاصه کنم؛ اگر هر کار مشروع و معقول و معروفی که هر آدمی ممکن است انجام بدهد، از آخوندی سر زد تعجب نکنیم چون بی‌چاره آخوند هم آدم است. البته قبول دارم بالاخره آخوند باید سعی کند لااقل کمی هم شده، «آدم‌تر» از بقیه‌ باشد.

 







سوال: ((دور)) و ((تسلسل )) و دلیل بطلان آنها را بیان فرمایید؟

جواب :
((دور)) عبارت است از توقف تحقق شى ء بر چیزى که آن چیز هم توقف داشته باشد به آن شى ء در تحقق به واسطه یا بلاواسطه ،مثل توقف داشتن ((آ)) بر ((ب )) و ((ب )) بر ((آ)) و معناى تحقق ((آ)) بر ((ب )) علت بودن ((ب )) است بر ((آ)) و همچنین بالعکس ، پس هر یک هم علت است براى دیگرى و هم معلول و بطلان دور از بدیهیات است ؛ زیرا لوازم فاسده آن این است که شى ء واحد در آن واحد باید هم باشد و هم نباشد؛ زیرا لازمه معلولیت ، فقدان و نیستى اوست در مرتبه علت چنانچه لازمه علیت ، تحقق و هستى است ؛ مثلا ((آ)) از حیث اینکه معلول ((ب )) هست واجب است عدم و نیستى او و از حیث اینکه ((ب )) معلول اوست ، واجب است هستى و تحقق او و از لوازم فاسده دور، علت بودن شى ء است از براى نفس خود و نیز تقدم شى ء بر نفس خود؛ مثلا ((آ)) از حیث اینکه علت است براى ((ب )) مقدم است بر ((آ)) از حیث اینکه معلول است براى ((ب )).
و اما ((تسلسل )) عبارت است از توقف تحقق شى ء بر امور غیر متناهیه و لازمه اش ‍ این است که هیچ وقت آن شى ء و جمیع امورى که موقوف بر آن است ، موجود نگردند؛ زیرا از محالات است وجود معلول قبل از وجود علت آن ، پس اگر سلسله علل ، غیر متناهیه شد، لازم خواهد آمد که هیچ یک از آحاد آن سلسله ، موجود نگردند و لذا به حکم عقل قطعى مى گوییم جمیع ممکنات باید منتهى شوند به موجودى که واجب بالذات بوده باشد؛ زیرا هر یک در هست شدن و متحقق گردیدن ، احتیاج ذاتى دارند به علت ، پس باید سلسله ممکنات منتهى شوند به علت العللى که واجب الوجود بالذّات است .







باسمه تعالی سلام
متن زیر بیانات منتشر نشده ی رهبر عزیز انقلاب در دیدار با اعضای دفتر رهبری و سپاه ولی امر در تاریخ 5 مرداد 88 است  که  سایتkhamenei.ir شانزده روز بعد آنرا منتشر کرد


-    نخبگان که حالا انتظار هست که کمتر خطا کنند، گاهى خطاهایشان اگر کماً هم بیشتر نباشد، کیفاً بیشتر از خطاهاى عامه‏ى مردم است - بر اثر بى‏ بصیرتى است؛ خیلى‏ هایش، نمیگوئیم همه‏اش.
-    اگر شما تو جبهه‏ ى جنگ نظامى، هندسه‏ ى زمین در اختیارتان نباشد، احتمال خطاهاى بزرگ هست. براى همین هم هست که شناسائى میروند. یکى از کارهاى مهم در عمل نظامى، شناسائى است؛ شناسائى از نزدیک، که زمین را بروند ببینند: دشمن کجاست، چه جورى است، مواضعش چگونه است، عوارضش چگونه است، تا بفهمند چه کار باید بکنند. اگر کسى این شناسائى را نداشته باشد، میدان را نشناسد، دشمن را گم بکند، یک وقت مى‏بینید که دارد خمپاره‏اش را، توپخانه‏اش را آتش میکند به طرفى، که اتفاقاً این طرف، طرفِ دوست است، نه طرفِ دشمن. نمیداند دیگر. عرصه‏ ى سیاسى عیناً همین جور است. اگر بصیرت نداشته باشید، دوست را نشناسید، دشمن را نشناسید، یک وقت مى‏بینید آتش توپخانه‏ ى تبلیغات شما و گفت و شنود شما و عمل شما به طرف قسمتى است که آنجا دوستان مجتمعند، نه دشمنان. آدم دشمن را بشناسد؛ در شناخت دشمن خطا نکنیم. لذا بصیرت لازم است، تبیین لازم است.
-    این کسى که از این طرف، خودش را موظف دانسته بود که در مقابل این جنگ روانى بایستد و مقاومت کند، جناب عمار یاسر بود
-    یک جا میدید اختلاف پیدا شده، یک عده‏اى دچار تردید شدند، بگو مگو توى آنها هست، خودش را بسرعت آنجا میرساند و برایشان حرف میزد، صحبت میکرد، تبیین میکرد؛ این گره‏ها را باز میکرد.

- متأسفانه بعضى از نخبگان خودشان هم دچار بى‏بصیرتى‏ اند؛ نمیفهمند؛ اصلاً ملتفت نیستند. یک حرفى یکهو به نفع دشمن میپرانند؛ به نفع جبهه‏ اى که همتش نابودى بناى جمهورى اسلامى است به نحوى. نخبه هم هستند، خواص هم هستند، آدمهاى بدى هم نیستند، نیت بدى هم ندارند؛ اما این است دیگر. بى‏بصیرتى است دیگر. این بى‏بصیرتى را بخصوص شما جوانها با خواندن آثار خوب، با تأمل، با گفتگو با انسانهاى مورد اعتماد و پخته، نه گفتگوى تقلیدى - که هر چه گفت، شما قبول کنید. نه، این را من نمیخواهم - از بین ببرید. کسانى هستند که میتوانند با استدلال، آدم را قانع کنند؛ ذهن انسان را قانع کنند.

والسلام علیکم







یکی از دوستان می‌گفت: برای تبلیغ به منطقه ای - روستایی - در یکی از استان‌ها رفته بودم وقتی آنجا رسیدم، با یکی از اهالی رفتیم به طرف خانه‌ی شخصی که قرار بود در مدت دهه‌ی محرم میزبانم باشد، بالاخره رسیدیم. زنگ در بزرگ گاراژی خانه را زدیم. پسر نوجوانی در را باز و سلام کرد. همان وقت صدای بم مردانه‌ای از داخل خانه شنیدیم که با فریادی که آخرین فرکانس‌هایش به ما می‌رسید از پسر پرسید: کیه بابا؟ پسر گفت: یه آخونده با یه آدم!







 

 

 

"دوکوهه" السلام ای خانه عشق 

سلام ما به تو میخانه عشق 

 

"دوکوهه" منزل و مأوای عشاق 

دگر خالی شده از جای عشاق

 

"دوکوهه" از چه چون ویرانه هستی

تو خالی از گل و پروانه هستی

 

"دوکوهه" صبحگاهت با صفا بود

کلاس درس ایثار و وفا بود

 

"دوکوهه" گو تو گردان ها کجایند

مگر نزد شهید کربلایند

 

"دوکوهه" آن حسینیه همت

دگر پر گشته است از خاک غربت

 

"دوکوهه" کو یگان ذوالفقارت

کجایند عاشقان بی قرارت

 

"دوکوهه" از جدایی تو فریاد

بگو باشد کجا گردان مقداد

 

"دوکوهه" قلب ما پر گشته از غم

نمی آید دگر گردان میثم

 

"دوکوهه" کن نظر بر ما چه ها رفت

بگو گردان حمزه ات کجا رفت

 

"دوکوهه" دســت آموز شجاعت

کجا زد خیمه گردان شهادت

 

"دوکوهه" ای محل عشق و ایثار

بود خالی دگر گردان انصار

 

"دوکوهه" روز ما گشته شب تار

کجا برپا شده گردان عمار

 

"دوکوهه" گشته اند قربان قاسم

بسیجیان غیرتمند مسلم

 

"دوکوهه" بال ما گردیده پرپر

کمیل و مالک و گردان جعفر

 

"دوکوهه" گشته ای خالی تو دیگر

ز گردان حبیب و هم اباذر...

 







گویند در روزگاران قدیم نامه ای برای مردی آمد، او سواد خواندن نداشت. مرد نامه به دست از این سو به آن سوی و از این کو بدان کوی می گشت تا شاید کسی را  بیابد تا نامه را برایش بخواند. روزهای زیادی مرد دنبال فرد با سوادی گشت. تا بالاخره به او گفتند: در فلان جا مردی مکتب دارد و درس قرآن می دهد.

او به اتفاق جمعیت زیاد به سراغ آن مرد مکتب دار روانه شدند تا به او رسیدند. همه به آن مرد نگاه کردند تا ببینند او چگونه از یک تکه کاغذ زبان آدمی می فهمد و می خواند. سکوت همه جا را فرا گرفته بود... تا این که سکوت با صدای خواندن مرد مکتب دار شکست. مردم که شاهد این منظره عجیب بودند از روی تعجب همگی گفتند: آ (علامت تعجب) خوند(خواند) به مرور زمان آ خوند به آخوند تبدیل شد. 

برخی هم به آخوند ملا می گویند. ملاّ از ملأ است یعنی پر برخلاف خلأ یعنی خالی؛ ملاّ به کسی گویند که ذهنش پر اندیشه است(کله اش پوک نیست). 

نکته: در یک نظر سنجی از افراد متدین در سایت اسک دین آنها به دلائل مختلف واژه های روحانی، حاج آقا، طلبه، آقا را بر واژه آخوند و ملّا ترجیح دادند.








(وَلَمّا جاءَ مُوسى لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ
قالَ رَبِّ اَرِنى اَنْظُرْ اِلَیْکَ
قالَ لَنْ تَرینى وَ لکِنِ انْظُرْ اِلَى الْجَبَلِ
فَاِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرینى ...).

سوال:
بنابرآیه فوق ، ماءمون عباسى از حضرت رضا( علیه السّلام ) سؤ ال نمود که چگونه موسى با آنکه پیغمبر بود و مى دانست خدا دیده نمى شود، رؤ یت خدا را خواستار گردید، ملخص جوابى را که حضرت رضا( علیه السّلام ) فرمودند و ماءمون را قانع ساخت بیان فرمایید؟

جواب:سلام
خلاصه جوابى را که حضرت رضا( علیه السّلام ) فرمود، بنابر آنچه در کتاب ((عیون اخبارالرضا)) مروى است ، این است که فرمودند: حضرت موسى ( علیه السّلام ) مى دانست که خداى تعالى منزه است از اینکه به چشم دیده شود لیکن چون به قوم خود خبر داد که خداوند به او تکلم فرموده ،گفتند به تو ایمان نمى آوریم تا اینکه ماهم کلام خدا را بشنویم ، پس هفتاد نفر از ایشان را برگزید و ایشان را پایین کوه طور جاى داد و خودش بالا رفت و از خداوند مساءلت نمود که با او تکلم فرماید و به ایشان کلامش را بشنواند، پس ایشان کلام خدا را از شش جهت شنیدند به علت اینکه خداوند از درخت ، خلق صوت فرمود پس گفتند ایمان نمى آوریم و تصدیق نمى کنیم که این کلام خداوند است تا اینکه آشکارا خدا را ببینیم چون این قول بزرگ را گفتند و سرکشى نمودند، خداوند بر ایشان صاعقه اى فرستاد که هلاک شدند. حضرت موسى ( علیه السّلام ) گفت خدایا! هنگامى که برگشتم به بنى اسرائیل چه بگویم ؟ به من مى گویند این هفتاد نفر را همراه خود بردى و آنها را کشتى . خداوند ایشان را زنده فرمود و پس از زنده شدن گفتند: اى موسى ! از خدا بخواه که خودش را نشان تو بدهد، پس از آن به ما خبر بده که خداوند چگونه است پس بشناسیم او را حق شناختنش .
موسى ( علیه السّلام ) فرمود اى قوم ! خداوند به چشم دیده نمى شود و کیفیت ندارد و به آیات و علامات شناخته مى شود. پس گفتند به تو ایمان نمى آوریم تا این سؤ ال را بنمایى . موسى ( علیه السّلام ) عرض کرد خداوندا! تو شنیدى سخن این قوم را و تو بهتر مى دانى آنچه را صلاح ایشان است . به موسى ( علیه السّلام ) وحى رسید آنچه را که از تو خواستند بخواه ، در این وقت ، موسى ( علیه السّلام ) عرض کرد: خداوندا! خودت را نشان من ده تا تو را ببینم . خداوند فرمود:
((هیچ وقت مرا نخواهى دید ولیکن نظر کن بکوه ، پس اگر در جاى خودش ‍ قرار گیرد، مرا مى بینى . چون تجلى فرمود پروردگارش بر کوه به این ترتیب که آیه اى از آیات خود را در آن ظاهر فرمود، کوه را ریزه ریزه کرد، موسى ( علیه السّلام مدهوش افتاد، چون به خود آمد گفت : منزهى تو پروردگارا! از اینکه دیده شوى ، به درستى که من از جهالت قوم خود توبه کردم و بازگشتم به آنچه مى دانستم از معرفت تو که دیده نمى شوى و به درستى که من اولین کسى هستم که ایمان آورده ام به اینکه تو دیده نمى شوى ))









انتقاد دو نوع است انتقاد سازنده و انتقاد سوزنده؛ در دومی فقط نقاط منفی توجه می شود این نوع انتقاد راحت است مثل آب خوردن. انتقادی سازنده است که نقاط خوب و ضعف ها را نشان دهد و از سرمامه نقاط قوت برای رفع عیوب کمک بگیرید این با رویکرد جدید روان شناسی مثبت، سازگاری زیادی دارد.

در کلاس روان شناسی تربیتی بودیم، استاد با قیافه حق به جانب شروع کرد به انتقاد از مساجد و گفت: روحانی ما چرا نمی تواند افراد را جذب کند؟ کجای کارش مشکل دارد؟ آنها نیاز به روان شناسی تربیتی دارند، بعد از سال ها آقای قرائتی چند سال است که متوجه شده است که بهتر است  پایان جلسه سئوال طرح کند.

فردی به او گفت: استاد؛ به نظر من روحانیون موفق بوده اند!! شما حضور و غیاب را بردارید و فشار آموزش را کم کنید، ببینم هفته دیگه از بین همین علاقه مندان به درس روان شناسی چند نفر را در کلاس می بینی(فبهت الذی کفر).







روزی قرار بود از گروه های مختلف متخصصان حوزوی در نمایشگاهی شرکت کنند و غرفه مشاوره دینی داشته باشند.یکی از دوستان شوخ گفت:به نظر من فلان حاج آقا را نیاورید،چون ماشالله تر گل ورگل و تپل ومپل است و به شدت خوش تیپ.اولا ممکن است چشم زخم بخورد و او چون خوش تیپ است برای مرجعیت نیازش داریم،دیگر اینکه اگر این حاج آقا با این تیپ به نمایشگاه بیاید مردم میگویند برویم حوزه خوب به ما میرسند .من رو ببرید که هرکس دید بگوید خدا نیامرزد آنهایی را که میگویند به آخوندها میرسند اگر میرسیدند که این حاج آقا اینقدر مردنی نبود....






صفحات :
|  <  <<  11  12  13  14  15  >>  >  |